نمیدانم این رودخانه بی پایان مرا تا كجا خواهد کشانید .....بسان رهگذری مات قلوه سنگهای كف رودخانه را نظاره می كنم و حیران از این همه نفرت كه بر من می بارد .... خدایا دل من بی كینه است .... و من مسافر شبهای مهتابم ... آرزو در من خفته است و من شبهای درازیست كه بیدارم . دلم هوس رفتن نموده است .... من یاد گرفته ام خوبی همانند آب است ...... فرقی هم نمی كند اگر چشمهای من بیزاری ببینند .... دستهای من خالی بمانند ....پاهای من رنجورتر از قبل سایه سبك مرا به اندام بكشند ...و فرقی هم نمی كند اگر هیچ كس مرا نشناسد .....من همان مسافرم با همان كوله بار ! باید بروم ... نمی دانم به كجا .... فقط میدانم كه خدایی هست كه در این نزدیكیهاست .
25581 بازدید
22 بازدید امروز
0 بازدید دیروز
25 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian